تفسیر بر اساس ترتیب نزول با سه قرائت
چكیده:
این نوشتار به گزارش و نقد دیدگاهها راجع به روش تفسیر براساس ترتیب نزول میپردازد. در این راستا نویسنده نخست به مجموع اندیشههای مطرح در این زمینه اشاره كرده و آنها را در سه محور دسته بندی میكند: 1- اندیشهای كه معتقد به ضرورت روش تفسیر براساس ترتیب نزول برای آسان و روان ساختن فهم قرآن است 2-اندیشهای كه معتقد به ضرورت روش یاد شده جهت تحول آفرینی در جامعه است 3- اندیشهای كه معتقد به تاریخمندی قرآن است و تنها راه درست فهمیدن آن را رجوع به شرایط و مقتضیات نزول میداند. سپس نویسنده به بررسی هر یك از محورهای فوق پرداخته و رویكردهای دوم و سوم را از لحاظ مبانی و دلایل به نقد میگیرد و ضرورت روش ترتیب نزول با لحاظ دو را رویكرد را انكار میكند.کلیدواژهها: تفسیر، ترتیب نزول، فهم قرآن، تاریخمندی قرآن، تحول آفرینی قرآن، اسباب نزول
پیش گفتار
تدوین قرآن كریم به شكل كنونی كه آغازگر آن سوره مباركه «الحمد» و پایان بخش آن سوره مباركه «الناس» است، از آغاز صدر اسلام صورت گرفته است. گرچه برخی آن را توقیفی و مربوط به عصر حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میدانند و عدهای هم این ترتیب بین سورهها را غیر توقیفی دانسته و آن را به متصدیان فراهم سازی مصحف بعد از رحلت پیامبر نسبت میدهند. حتی اگر صورت دوم نیز درست باشد، صحابه پیامبر و نیز امامان معصوم (علیهم السلام) این مصحف را بی كم و كاست و بدون ایجاد تغییر در ترتیب آیات و سور آن پذیرفته و این امر به صورت سنت و سیره قطعی آن بزرگواران در جامعه اسلامی شناخته شده است. در تاریخ تفسیر قرآن كریم نیز صدها تفسیر براساس همین ترتیب نوشته شده و به جامعه اسلامی عرضه گردیده است. گرچه در كتب علوم قرآنی درباره برخی از موضوعات مانند ترتیب نزول سورهها، چگونگی ترتیب سورهها در مصحف امام علی (علیه السلام) و نیز توقیفی بودن یا عدم توقیفی بودن ترتیب آیات و سور در مصحف موجود بحثهایی شده است، اما تا دهههای اخیر كسی به فكر نگارش و تدوین تفسیری از قرآن براساس ترتیب نزول نیفتاده بود.در نیمه دوم قرن چهاردهم هجری قمری، شماری از دانشوران اسلامی اندیشه تفسیر براساس ترتیب نزول را عملی كردند و تفاسیری نیز بر همین اساس نگاشتند و در دسترس جامعه اسلامی قرار دادند. هم اینك نیز در ایران شماری دیگر از دانشوران و قرآن پژوهان سخت بر این باورند كه باید این امر با جدیت بیشتر و با رویكردهایی جدید دنبال شود. این مقاله ضمن معرفی كارهای صورت گرفته در قالب تفسیر ترتیبی، نگاهی انتقادی به دیدگاهها و رویكردهای جدید نیز دارد. بدون شك داوریهایی كه صورت گرفته است، دارای معایب و نقایصی است كه انشاءالله با عرضه آثار بیشتر از طرفداران تفسیر براساس ترتیب نزول، ناقدان نیز میتوانند ارزیابیهای صائبتری از این گونه تفسیری داشته باشند.
مفسران و توجه به ترتیب، تقویم و اسباب نزول
توجه به ترتیب نزول، تقویم نزول و اسباب نزول، شاه بیت غزلی است كه طرفداران تفسیر براساس ترتیب نزول بر آن تأكید میكنند. مراد از ترتیب نزول، ترتیب آیات و سور قرآن، از اولین آیات نازل شده تا آخرین آیات است؛ مراد از تقویم نزول، زمان بندی آیات و سور نازل شده در مقاطع زمانی است؛ به طور مثال، تقسیم آیات و سورههای قرآن به مكی و مدنی، نوعی تقویم نزول است. و مراد از اسباب نزول، پرسشها و پیشامدهایی است كه موجب نزول بخشهایی از قرآن كریم شده است. سؤالی كه در آغاز مطرح میشود، این است كه مگر مفسران تاكنون این امور را مورد توجه قرار نمیدادهاند؟باید گفت كه مفسران تا حد امكان به هر سه نكته توجه داشتهاند. گرچه مفسران به ترتیب نزول، به دلیل مشكلاتی كه در سند و متن روایات ترتیب نزول وجود دارد، كمتر ترتیب اثر دادهاند، اما به آن دو دیگر توجه شایانی داشتهاند.
در باب تقویم نزول، معمولاً مكی یا مدنی بودن سورهها و گاه زمان دقیق نزول سورهها در مكه یا مدینه موردتوجه قرار میگیرد. در مورد اسباب نزول اگر نگوییم كه زیاده روی شده است، به طور قطع نمیتوان گفت كه مفسران سنتی به اسباب نزول كمتوجهی كردهاند. برخی از مفسران معاصر معتقدند كه غیر از اسباب نزول، باید به ظرف زمانی و شرایط اجتماعی نزول آیات و سورههای قرآن نیز توجه داشت كه این امر مستلزم توجه به ترتیب و تقویم نزول نیز هست. آیت الله جوادی آملی در مقدمه تفسیر تسنیم میگوید كه مفسر در تفسیر قرآن كریم باید سه چیز را مدنظر قرار دهد: 1. اسباب نزول آیات؛ 2. فضای نزول هر سوره؛ 3. جوّ نزول قرآن.
اسباب نزول مربوط به آیاتی میشود كه حادثه، پیش آمد و یا پرسشی باعث نزول آیه یا آیاتی از قرآن كریم شده است. حدود پانزده درصد از آیات قرآن كریم دارای اسباب نزول خاص هستند كه در برخی موارد عدم اطلاع از اسباب نزول، چه بسا باعث انحراف در تفسیر قرآن كریم میشود.
فضای نزول عبارت است از ظرف زمانی و مكانی نزول هریك از سورههای قرآن كریم. صرف نظر از آیاتی كه اسباب نزول خاص دارند، مجموعه یك سوره در ظرف خاص زمانی و شرایط خاص اجتماعی و فرهنگی نازل شده است كه آیات آن سوره ناظر به آنهاست.
جوّ نزول حاكی از این امر است كه مفسر باید بداند كه وقتی قرآن نازل شد، چه شرایطی بر جهان و به خصوص محیطی كه قرآن در آن نازل شده، حاكم بوده است. (رك: جوادی آملی، 1/ 235-236؛ شاكر، 194-196).
اما با این همه همان طور كه اشاره شد، تا این دهههای اخیر مفسران هیچگاه به این فكر نیفتادند كه قرآن را به ترتیب دیگری مانند ترتیب نزول مرتب كنند و تفسیر خود را بر آن ترتیب سامان دهند. شاید غیر از اینكه این امر را غیرمتعارف میدیدند، مهمترین دلیلش این باشد كه قرآن را كتابی تاریخمند یا وابسته به زمان خاص یا شرایط خاص نمیدیدند. طبق باور مفسران و نیز مسلمانان، قرآن نه یك كتاب تاریخ است كه لازم باشد فصولش به ترتیب خاص زمانی مرتب شود و نه كتابی است كه درصدد آموزش یك مهارت خاص باشد كه لازم باشد آن مهارت را از ساده به مشكل و پیچیده به نوآموز خود آموزش دهد، بلكه كتابی است كه سراسر هدایت، موعظه و ذكر است. بند بند این كتاب از ابتدا تا انتها، از هر كجایش كه بخوانید، با انسان سخن میگوید و او را به تماشای جلوههای توحید مینشاند و بلكه با توجه بیشتر، انسان را وارد فضای ملكوتی خود میسازد و آنگاه بند بند جسم و جان انسانی را به لرزه درمیآورد و باز به آرامش میرساند؛ همان طور كه خود در آیه بیست و سوم سوره زمر میفرماید: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ».
دیدگاههای گوناگون در مورد تفسیر براساس اسباب نزول
در سال 1337 هجری قمری، گروهی از دانشمندان مصری به منظور اصلاح نشانههای وقف و ابتدا در مصحف شریف، نشانههای جدیدی وضع كردند و مصحف خود را براساس آنها منتشر ساختند. از ویژگیهای این مصحف آن است كه در صدر هر سوره، ترتیب نزول و آیات مكی و مدنی آن ذكر شده است. (رك: شبّر، 572-576). از این پس بود كه در مباحث قرآنی و به ویژه در تفسیر، به ترتیب نزول توجه بیشتری شد.برخی از پژوهشگران مسلمان، سیره پیامبر و نیز تاریخ اسلام را براساس آیات قرآن و ترتیب نزول آنها گرد آوردند. محمد عزّه دروزه كتابی را به نام «سیرة الرسول، صور مقتبسة من القرآن الكریم» تألیف كرده است. وی این كتاب موضوعات مربوط به زندگی پیامبر اكرم و تشریع احكام اسلام را به ترتیب نزول بررسی كرده و سیر تاریخی آنها را بیان نموده است. در سال 1361 خورشیدی آقای جلال الدین فارسی دورهای سه جلدی از سیره پیامبر اكرم و تاریخ اسلام را با عناوین «پیامبری و انقلاب»، «پیامبری و جهاد» و «پیامبری و حكومت» منتشر ساخت. این كتاب براساس ترتیب نزول سورهها كه در تفسیر شهرستانی از قول امام صادق (علیه السلام) آمده، نوشته شده است. وی به طور كامل از این ترتیب پیروی نكرده است، بلكه تغییراتی را در آن به وجود آورده است. (2) همین نویسنده قبلاً كتابی را با عنوان انقلاب تكاملی اسلام به رشته تحریر درآورده بود.
علاوه بر تاریخ اسلام و سیره كه خود رنگ تاریخی دارد و زمان در آن نقش اساسی دارد، گروهی نیز به این فكر افتادند كه تفسیری را بنویسند كه براساس تاریخ نزول سورهها و آیات قرآن باشد. آنچه تاكنون اتفاق افتاده است، به دو صورت عملی و نظری است. در عمل دو مجموعه تفسیری به صورت كامل كه بر اساس ترتیب نزول مدوّن شده، به جامعه عرضه شده است. برخی نظریه پردازیهای جدیدی نیز صورت گرفته كه یا هنوز به مرحله عمل وارد نشده، یا هنوز در آغاز راهاند.
مجموع فعالیتهای صورت گرفته و دیدگاههای موجود را میتوان در سه دسته طبقه بندی كرد. گرچه این سه دیدگاه همگی بر تفسیر قرآن با توجه به تاریخ و ترتیب نزول قرآن تأكید دارند، اما زاویه دید هریك با دیگری تفاوت دارد.
دیدگاه اول: ساماندهی آموزههای قرآن در یك بستر تاریخی برای فهمی آسانتر
در نیمه دوم از قرن چهاردهم هجری دو تفسیر براساس ترتیب نزول نگاشته شد كه میتوان گفت ایده اصلی آنها ساماندهی آموزههای قرآنی در بستری تاریخی به منظور فهمی روانتر است. سید عبدالقادر مُلا حویش (م1399ق) در سال 1355 هجری قمری، اثر تفسیری خود را با نام «بیان المعانی علی حسب ترتیب النزول» عرضه كرد كه تفسیر خود را براساس ترتیب مصحف الازهر سامان داد. همچنین در سال 1380 هجری قمری، محمد عزّه دروزه (م1404ق) تفسیری از قرآن با عنوان «التفسیر الحدیث؛ ترتیب السور حسب النزول» عرضه كرد كه در ساماندهی تفسیرش، تغییراتی را در ترتیب نزول مصحف الازهر ایجاد كرد. اما هر دو مفسّر با همان دیدگاههای سنتی- كه دیگر مفسران داشتهاند- به تهیه و تدوین تفسیر پرداختهاند. از نكات جالب در دیدگاههای ملاَ حویش و دروزه آن است كه هر دو بر این باورند كه ترتیب كنونی مصحف شریف ترتیبی توقیفی است. ملاَ حویش میگوید:«ترتیب آیات و سور امری اجتهادی نیست، بلكه كاملاً توقیفی است و باید گفت كه قول به اجتهادی بودن هیچ ارزشی ندارد، چرا كه قرآن كریم در زمان پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گرد آوری و تدوین یافته است. » (ملاحویش، 1/ 30-31).
او تأكید میكند كه ترتیب آیات و سورههای به خواست و اراده الهی و با راهنمایی جبرئیل و به فرمان رسول خدا به همین صورتی كه اكنون در مصاحف مشاهده میكنیم مرتب و مدوّن شد (همان، /3). او این ترتیب را همان ترتیبی میداند كه قبل از نزول بر پیامبر در لوح محفوظ بوده است كه حكمت آن را به طور كامل كسی جز خدا نمیداند (همان، /102). به باور ملاحویش، حتی امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) هم كه مصحفی را مطابق ترتیب نزول مرتب ساخته بود، ترتیب موجود را توقیفی میدانست، اما غرض آن حضرت آن بود كه به مردم بگوید كه هریك از آیات و سورههای قرآن در چه زمانی و چه مكانی نازل شد، چگونه نازل شد، اسباب نزولش چه بود؛ از چه وقایع و حوادثی سخن میگوید و مقدّم و مؤخّر، عام و خاص، مطلق و مقیّد و ناسخ و منسوخش كداماند. (همان، /39) دروزه نیز معتقد به توفیقی بودن ترتیب مصحف شریف است و ترتیب موجود را ترتیبی میداند كه در زمان حضرت رسول صورت گرفته است (دروزه،، 6/ 126). او برخلاف ملاحویش، حتی منكر ترتیب مصحف حضرت علی (علیه السلام) براساس ترتیب نزول است. وی در این باره میگوید:
«گزارشی كه میگوید امام علی (علیه السلام) مصحفش را برخلاف مصحف موجود سامان داده بود در محل تردید جدی قرار دارد، چرا كه در این باره حتی یك روایت صحیح وجود ندارد كه كسی این مصحف را دیده باشد. حتی از ابن سیرین نقل شده كه او هر كجا در پی این مصحف رفت آن را نیافت.» (همان، 98/1).
دروزه در مورد مصحفی كه توسط ابوبكر تدوین یافت، میگوید كه آن مصحف هم از نظر متن و هم از نظر ترتیب، دقیقاً مطابق با آن چیزی بود كه پیامبر تعیین كرده بود (همان).
در اینجا این پرسش پیش میآید كه چرا این دو دانشمند به رغم آنكه ترتیب موجود قرآن كریم را توقیفی میدانند و حتی یكی از آنها منكر مصحف امام علی (علیه السلام) بر مبنای ترتیب نزول است، باز هم آنها تفسیری براساس ترتیب نزول نوشتهاند؟ در پاسخ میگوییم كه این دو دانشمند این نوع تفسیر را به عنوان سبكی از تفسیر كه میتواند در كنار دیگر تفاسیر فوایدی در برداشته باشد نوشتهاند. آنها معتقدند كه با این روش، خواننده راحتتر میتواند با مفاهیم قرآن آشنا شود. دروزه حتی دغدغه این را داشته است كه كسانی این سبك از تفسیر را غیر شرعی بدانند. از این رو میگوید كه از دو مفتی در سوریه و حلب استفتاء كرده است و آنها این سبك از تفسیر را بدون مانع دانستهاند. استدلال آنها چنین است كه قرآن با سبكهای مختلف تفسیر شده است.
به طور مثال، كسانی در تفسیر قرآن، بسیاری از آیات و حتی برخی از سورهها را به دلیل روشن بودن معانیشان تفسیر نكردهاند و كسی به آنها اشكال نكرده كه چرا دقیقاً بر طبق ترتیب مصحف تفسیر نكردهاید. برخی قرآن را به صورت موضوعی تفسیر كردهاند. بعضی هم تنها برخی سورههای خاص را تفسیر كردهاند. برخی، سورههای جزء سیام را تفسیر كردهاند و حتی بعضی تنها برخی از آیات مانند آیة الكرسی یا آیه نور را به صورت مستقل تفسیر كردهاند. یا ابن قتیبه كتاب «تأویل مشكل القرآن» را نه بر ترتیب نزول و نه بر ترتیب مصحف فراهم كرد. با این توضیحات میگویند كه حوزه تفسیر غیر از حوزه تلاوت است. از آنجا كه هیچ كس بر مبنای نظم موجود در تفاسیر قرآن را تلاوت نمیكند، مانعی ندارد كه نظم آیات و سوری كه تفسیر میشود، برخلاف نظم موجود در مصحف باشد كه نظم برای تلاوت است. (رك: دروزه، 1/ 9-11؛ ملاحویش، 1/ 4-3).
دیدگاه دوم: سیر تحول قرآن از «پا به پای وحی» تا «همگام با وحی»
برای اولین بار شادروان مهندس مهدی بازرگان عنوان «سیر تحول قرآن» را در بحث ترتیب نزول قرآن به كار بست و كتابی را در هیأتی متفاوت از آنچه قبلاً در این زمینهها پرداخته میشد فراهم ساخت و همین نام را بر آن نهاد. او با فرضیه سیر تحول لفظی آیات قرآن از كوتاه آیه به بلند آیه، ترتیب نزول واحدهای نزول را از ابتدای بعثت تا نزول آخرین بخش از قرآن تعیین كرد. در حوزه تفسیر هم در صدد بود تا «پا به پای وحی» پیش آید و به تبیین سیر تحول آفرینی قرآن بپردازد.مؤلف بنا داشته تا آیات نازل شده در هر سال را در یك مجلد تفسیر كند كه یك سال پس از ارتحال ایشان، محصول درسهای تدوین یافته و برخی یادداشتهای ایشان در دو جلد با عنوان «پا به پای وحی؛ تفسیر تدبّری قرآن بر حسب نزول» منتشر شد كه در جلد اول مفسّر تا 16 مرحله از مراحل نزول را كه همگی مربوط به سال اول رسالت پیامبر است، تفسیر كرده است. در جلد دوم نیز تفسیر مراحل هفدهم تا سی و پنجم كه مربوط به سال دوم رسالت است آمده است. (3)
مهندس بازرگان در مورد روش خود در تفسیر میگوید:
«بهتر دیده شده كه كتاب خدا را آن طور كه تدریجاً و عملاً بر پیامبر بزرگوار نازل گردیده و در دل و جان او ثابت شده است مورد بررسی قرار دهیم. آن گونه كه به مقتضای نیاز و پیشرفت دعوت و دریافت آدمیان از یك طرف، و رشد و توان پیام رسان از طرف دیگر متحول شده، طی 23 سال رسالت پیگیر اجرا گردیده و به مرحله «اكمال و اتمام» رسیده، از راههای دشوار گذشته، مشكلات و مخالفتهای بیشمار را پشت سر گذارده، كاخی از دانش ودین و امت را پیریزی كرده است و بالاخره تاج قهرمانی «یدخلون فی دین الله افواجا» را به سر گذارده است مشاهده نماییم، یعنی تدبری در قرآن پا به پای وحی بنماییم. (بازرگان، / 7-8)
ایشان تفسیر قرآن براساس ترتیب نزول را تنها راه استفاده از قرآن كریم نمیداند، بلكه هر یك از دو روش تفسیر (مصحفی و ترتیب نزولی) را دارای اهداف خاص خود میداند. ایشان در این باره با ذكر مثالی جالب میگوید:
«قرآن به صورت متداول موجود، حالت یك ساختمان یا خانه در حال بهره برداری را دارد كه اتاقها و اجزای مختلف به منظور اقامت و استفاده در كنار یكدیگر قرار گرفتهاند و خریدار یا صاحبخانه كاری به ترتیب زمانی ایجاد و ارتباط قطعات و قسمتهای آن ندارد. از دری وارد خانه میشوند كه در اواخر كار نصب شده است و از آنجا بههال و اتاق خواب یا پذیرایی میروند كه سفیدكاری و فرش آن پیش از نصب در و قفل خانه انجام گردیده است. بدون آنكه بپرسند یا بدانند كه پی بنا و پایهها كجاست و چه موقع با چه مصالحی درست شده است. اما تدوین و تنظیم قرآن برحسب زمان نزول گروههای تشكیل دهنده و آیات مربوطه به صورتی كه مورد استفاده مجموعه حاضر قرار میگیرد، شباهت به فیلمی دارد كه روز به روز از جریان انجام و پیشرفت یك ساختمان برداشته و خواسته باشند طرز كار بنّایی و طرح و ترتیب اجرای پروژه ساختمانی را به شاگردان دانشكده معماری نشان دهند، یا برنامه ریزی و درجه استحكام و درستی عملیات را كنترل نمایند و یا اطلاعی از فوت و فن معماری در زمان احداث آن بنا را به دست آورند.» (همان/ 9)
گروه دیگر از قرآن پژوهان كه درصدد باز تولید تحول آفرینی قرآن هستند، با اندیشههایی متفاوت در مبانی تعیین ترتیب نزول، بر این اعتقادند كه میتوان «همگام با وحی» همان تحولی را كه قرآن در جامعه نخستین آفرید، امروز نیز تجربه كرد. آنچه كه در نقد این اندیشه در ذیل میآید، صرفاً براساس نوشتههایی است كه از صاحبان این اندیشه در كتاب «همگام با وحی» آمده است.
ضرورت تفسیر براساس ترتیب نزول
مهندس بازرگان درباره ضرورت و فواید این روش از تفسیر میگوید:«ما کتاب وحی را به مصداق آیات (وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنْزِیلاً» (اسراء/106) و «کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً» (فرقان/32) ورق میزنیم، به گونه روشنتر و راحتتری هم معانی و منظورهای آیات و ترجمه و تفسیر فهمیده خواهد شد و هم آگاهی بیشتر به چگونگی تنزیل و ترتیل قرآن در هماهنگی با رشد یا تعلیم و تربیت آورنده آن پیدا كرده، با شیوه دعوت و روش رسالت آشنا میشویم و برایمان رمز موفقیت و اعجاز قرآن در اختلاف با شیوهها و روشهای خودمان تا حدود زیادی آشكار میگردد. در حقیقت درس قرآن شناسی خواهیم خواند و راه جدیدی برای رسیدن به ایمان و تعلیم و اسلام خواهیم آموخت كه زمین تا آسمان با روشهای كلامی و فلسفی و منطقی متداول فرق داشته، چیزی جز پیروی از راه و رهنمود الهی در پرورش و آموزش رسول مكرم و دعوت و هدایت مردم نیست. » (بازرگان،/ 9-10)
در اینكه نزول تدریجی قرآن و خواندن قرآن به درنگ بر مردم دارای فوایدی بوده است، شكی نیست. یكی از آن فواید هم مربوط به خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میشود؛ «لِنُثبّتَ به فُوادك» كه اكنون موضوعش منتفی است. اما این امر مستلزم آن نیست كه حتماً باید به همان شیوه خاص ترتیب نزول نازل میشد و بالاتر از آن، مستلزم آن نیست كه در همه جوامع دیگر نیز حتماً باید به همین ترتیب خوانده شود و مورد فهم قرار گیرد.
استاد بهجت پور در مقدمه تفسیر همگام با وحی مینویسد:
«قرآن در پاسخگویی به نیازهای هدایتی مخاطبان روشی ویژه دارد كه بی اعتمادی به آن، عامل مجهول ماندن بسیاری از مرادهای جدّی پروردگار متعال شده است. به عبارت بهتر، ما در تفسیر ترتیبی با مشكل سبك مواجهایم. سبك تفسیر ترتیبی كه به بر پایه نظم كنونی مصاحف صورت میگیرد، همان سبك دعوتی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیگیری فرموده، نیست. اگر عرب در نهایتِ گمراهی به اوج فرهنگ و تمدن رسید، از طریق نزول تدریجی قرآن بود؛ نزولی كه با ترتیب خاص بر پیامبرْ وحی و بر مردم خوانده میشد. حكمتها، ظرفیت سازیها و نظام خاصّی كه در هر سوره وجود داشت و چالش و تحولی كه به دنبال بیان هر گروه از آیات نازل شده پدید میآمد، عرب را تا آن قلههای رفیع رهنمون شد.» (بهجت پور/ 39).
در اینجا سه نكته را به اختصار یادآور میشویم: اول آنكه به چه دلیل همه موفقیتهای اسلام در سرزمین مادریاش یعنی جزیرة العرب را محصول تدریجی بودن قرآن و آن هم با همین شكل خاصش میدانیم؟ ممكن است كسی فرض كند قرآن به صورت دفعی نازل شده باشد و باز هم به همین اندازه تحول آفرین بوده باشد. دوم اینكه درست است كه قرآن ظرفیت هدایت انسان به همه قلههای كمال را دارد، اما آیا واقعاً عربهای معاصر پیامبر به آن قلههای رفیع رسیدند؟ اگر چنین بود، چرا به وصیت پیامبر عمل نكردند؟ چرا علی بن ابیطالب كه قرآن ناطق است را تنها گذاشتند و چرا آن مصیبتها را بر سر دختر پیامبر وارد كردند و دهها چرای دیگر؟
سوم آنكه برخی جوامع بزرگ با آنكه به تدریج مخاطب قرآن نبودند و یك مرتبه با مجموع اسلام و قرآن روبرو شدند، قرآن و اسلام چنان در فرهنگ و عقاید آنها ریشه دواند كه به مراتب بیشتر و بهتر از جوامع عرب در اعتقاد و عمل به اسلام درخشیدند كه جامعه و تمدن ایران از این دست است كه برای درك این مطلب خواننده را به مطالعه كتاب ارزشمند «خدمات متقابل ایران و اسلام» مرحوم استاد مرتضی مطهری حوالت میدهیم.
در آرزوی تكرار تجربه عصر نبوی
در بیان ضرورت تفسیر براساس ترتیب نزول بر تجربه موفق تاریخی عصر نزول تأكید شده است كه نمیتوان این تجربه عینی را نادیده گرفت. در تبیین این تجربه موفق تاریخی بیان میشود كه قرآن در آن عصر با تعامل زندهاش با محیط عصر نزول، بر حوادث و جریانات زمان خود تأثیر میگذاشته است. بنابراین چنین نتیجه گرفته شده است كه توجه به این تجربه موفق بهترین شاهد برای توجه به این سبك در برداشت از قرآن كریم است.ممكن است كسی به عكس نیز استدلال كند و آن اینكه سبك تفسیر به ترتیب نزول ضرورتی ندارد؛ چرا كه جامعهای كه قرآن در آن به تدریج نازل شده و آیات و سورههای نازل شده ناظر به بسترهای فرهنگی و اجتماعی و حوادث و پیشامدهای آن بوده، با جامعهای كه امروز با آن روبرو هستیم متفاوت است. ما نمیتوانیم جامعهای را بازسازی كنیم كه عیناً مانند جامعهای باشد كه قرآن در آن نازل میشد. اشتباهی كه در اینجا صورت گرفته، این است كه این محققان ارجمند در نظر نگرفتهاند كه در اینجا مهمترین موضوع، جامعهای است كه قرار است آموزههای قرآنی در آن نقشآفرینی كند. شاید شما بتوانید ترتیب نزول را آن طور كه بوده به دست آورید، اما شما هرگز قادر نخواهید بود جامعه امروز را به گونهای بازسازی كنید كه تكراری بر جامعه عربستان در بیست و سه سال نزول قرآن باشد. به عبارت دیگر، بسیاری از ویژگیها و خصوصیاتی كه هریك از قطعات نازل شده قرآن در بستر آنها نازل میشد، اكنون موضوعیت و موجودیت ندارد.
در جایی دیگر از این نوشته نیز به تجربه موفق تاریخ صدر اسلام استدلال شده است. استاد بهجت پور میگوید:
«تجربه موفق پیامبر در تبیین آیات قرآن كریم براساس ترتیبی ویژه بود و آن ترتیب در نزول دلیل روشن و انكارناپذیری بر مشروعیت و حتی ضرورت این نوع قرائت و تفسیر است. اصولاً این تفسیر براساس ترتیب نزول است كه با سیره تبیین آیات و سور آیات قرآن كریم به وسیله پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مطابقت دارد. تبیین آن حضرت جز براساس نزول تدریجی و تاریخی نبوده است؛ چرا كه آن حضرت همان مقدار از آیات را برای مردم تلاوت و تبیین میفرمودند كه به تدریج و ترتیب نزول بر آن حضرت وحی میگردید.» (بهجت پور، /63)
با توجه به این توضیح باید بیفزاییم كه ابهامی در نظریه این استادان ارجمند درباره لزوم توجه به ترتیب نزول قرآن در تبلیغ دین اسلام وجود دارد و آن این است كه اگر قرار باشد برای اثربخشی قرآن در افراد و جامعه دست به شبیه سازی بزنیم، جریان این شبیه سازی را تا كجا میخواهیم پیش ببریم؛ اول آنكه باید جامعهای از نو به وجود بیاوریم كه شبیه جامعهای باشد كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن ظهور كردهاند! ثانیاً باید قرآن را در طول بیست و سه سال به تدریج به افراد آموزش دهیم! آیا نظریه پردازان به این امور هم پایبندند یا آنكه فقط روی ترتیب تأكید دارند؟ اگر به این امور پایبند باشند كه باید گفت تحقق شرط اولش محال است و نیز پایبندی به شرط دوم اندكی غیرعاقلانه است. اگر صرف نظر از طول زمان نزول قرآن و نیز جامعهای كه مشابه جامعه نزول باشد، تأكید این محققان ارجمند فقط روی ترتیب واحدهای نزول قرآن است، باید پرسید كه آیا مگر نه این است كه خودتان تأكید میكنید كه هر قطعه از نزول در فضای خاص و شرایط فرهنگی و اجتماعی خاصی نازل شده است، بنابراین تأكید روی صِرف ترتیب بدون در نظر گرفتن طول زمان و شرایط مختلف محیطی و اجتماعی بیمعناست.
استدلال به امور بعید
گاهی ملاحظه میشود كه نویسندگان محترم برای اثبات فرضیات خود به اموری متمسك شدهاند كه بسیار ضعیف مینماید. یكی از این نمونهها، استشهاد استاد حكیم به آیه «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَاراً» (اسراء/82) است. در این رابطه گفته شده است:«می توان این آیه را به گونهای تقریر كرد كه ناظر به حقیقتی باشد كه در تفسیر براساس ترتیب نزول آن را دنبال میكنیم. آیه مباركه فوق در سورهای مكی است و نزول را به صورت فعل مضارع از باب تفعیل كرده است. در «ننزّل من القرآن»، «تنزیل» از باب تفعیل آمده است كه نشان دهنده توجه به نزول تدریجی است. گرچه این آیه در مكه نازل شده است، اما برای زمان ما نیز مفید است، به این معنا كه این فایده براساس نوعی نزول تدریجی در آینده قابل تصور است. در اینجا ما معنای تنزیل را به گونهای در نظر گرفتهایم كه قرائت آن در هر زمان را نیز شامل میشود. قرائتی كه میتوانیم آن را نوعی تنزیلِ تنزیلی بنامیم.» (ده گفتار در تفسیر براساس ترتیب نزول، /14)
گرچه قرآن كریم به تدریج نازل شده است و در آن تردیدی نیست، اما استشهاد و استناد به این آیه كریمه برای مترتب دانستن شفابخشی قرآن بر تدریجی بودن نزول و بالاتر از آن، لزوم تفسیر براساس ترتیب نزول، امری بسیار مستبعد مینُماید. اول آنكه تدریجی بودن از اركان باب تفعیل نیست. هیچ دلیلی وجود ندارد كه هرگاه كلمهای به باب تفصیل رود، مستلزم معنای تدریج باشد. كاربردهای قرآنی نیز با این دیدگاه همراهی ندارد. وقتی قرآن قول كافران را حكایت میكند كه چرا قرآن به صورت دفعی و یكجا نازل نشده است، از نزول دفعی با هیأت باب تفعیل حكایت كرده است! «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً» (فرقان/ 32) بنابراین این آیه قرآن هیچ نظارتی به بحث تدریج ندارد.
دوم آنكه بر فرض كه خداوند در این آیه تدریجی بودن نزول قرآن را نیز قصد كرده باشد، اما به چه دلیل شفابخشی را اثری برآمده از نزول تدریجی بدانیم؟ با فرض تدریجی بودن معنای نزول در «و ننزّل... » این آیه بیان میكند كه آنچه رحمت و شفاست، به صورت تدریجی نازل شده است. به بیان دیگر، این شفابخشی مربوط به محتواست و نه شكل نازل شدن آن. به همین ترتیب امكان داشت گفته شود كه آنچه شفا و رحمت است، به صورت دفعی نازل شده است. بنابراین آیه كریمه بیان میكند كه آنچه از قرآن نازل میشود، برای اهل ایمان شفا و رحمت است و برای ظالمان و ستمكاران جز خسران و زیان نیست. این ویژگی قرآن است؛ چه آن گاه كه بخش بخش در اختیار مردم قرار میگرفت و چه آن گاه كه مجموعه آیات و سور نازله در یك مصحف گرد آورده شد.
سوم آنكه عجیبتر از همه، تشبیه نویسنده در مورد قرائت قرآن است. اگر قرار باشد كه قرائت را نیز مانند نزول قرآن شبیه سازی كنیم، باید توصیه شود كه قرآن را نیز در فواصلی مانند فواصل نزول قرائت كنید، كه در این صورت باید هر بیست و سه سال یك بار قرآن را ختم كنید! در حالی كه به ختم قرآن در مدتهای كوتاهی مانند یك هفته و یك ماه توصیه شده است. در قرآن كریم هم به پیامبر اكرم دستور داده شده است كه «فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ»(مزمل/20)
لزوم شفافیت در مبانی
یكی از پرسشهایی كه باید طرفداران تفسیر براساس نزول به آن پاسخ دهند، این است كه موضعشان در مورد ترتیب موجود آیات و سور چیست؟ آیا آنها را توقیفی میدانند یا خیر؟ برخی از این دانشوران میگویند:«كسانی كه پیشنهاد دهنده سبك تفسیر قرآن براساس ترتیب نزول هستند، به شدت مخالف این تلقی هستند كه برخی تصور كنند كه آنان با پیگیری این روش، پیشنهادی برای تغییر در چینش مصحف را دارند. » (همان، /17)
در پاسخ میگوییم، ما میتوانیم این مطلب را از شما بپذیریم كه شما هیچ اصراری به تغییر در ترتیب مصحف ندارید، اما هیچ كس نمیتواند از این پرسش بگذرد كه با توجه به اینكه روش مؤثر و مفید در هدایت بخشی قرآن را توجه به ترتیب نزول و تبیین قرآن براساس نزول میدانید، اصولاً چرا قرآن را به این ترتیب فعلی درآوردهاند؟ نظریه پردازان عزیز باید این پرسش را به تفصیل و به روشنی پاسخ دهند كه آیا خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین ترتیبی را به وجود آورد یا خلفای پس از ایشان؟ اگر به جواب دوم نظر دارند، آیا خود این امر مشكلی را ایجاد نكرد؟ اگر مشكلی نداشت و ندارد، چرا این قدر روی ضرورت توجه به ترتیب نزول تأكید میشود و اگر مشكل ایجاد كرده است، چرا امام علی (علیه السلام) و دیگر ائمه این را پذیرفتند و درصدد اصلاح ترتیب قرآن برنیامدند؟
تفسیر براساس ترتیب نزول؛ رویكرد، روش یا مكتب؟
تفسیر براساس ترتیب نزول از نظر روش شناسی چه جایگاهی دارد؟ برخی آن را یك سبك تفسیری در كنار دیگر سبكهای تفسیری دانستهاند. استاد بهجت پور میگوید:«تمام ادّعا در پافشاری بر تفسیر براساس ترتیب نزول این است كه این سبك در میان سبكهای تفسیری موجب فهم بهتر مرادهای خدای متعال میگردد. (همان)
واقعیت آن است كه همه دیدگاههای موجود را نمیتوان در روش شناسی یكسان انگاشت. مطالعه دیدگاههای موجود با توجه به مبانی و اهدافی كه برای این گونه تفسیری بیان كردهاند، ما را به این نتیجه میرساند كه سه نگاه به تفسیر بر اساس ترتیب نزول وجود دارد: یكی تفسیر ترتیب نزول به مثابه یك رویكرد، دومی تفسیر براساس ترتیب نزول به مثابه یك روش، و سومی تفسیر براساس ترتیب نزول به مثابه یك مكتب است.
در آنچه دروزه و ملاحویش انجام دادهاند، مبانی خاصی دیده نمیشود. به نظر میرسد كار مهم آنها این بوده كه ترتیب سورهها را در تفسیرشان تغییر دادهاند. آنچه كه از سخنان مهندس بازرگان و نیز آقایان بهجت پور و حكیم به چشم میخورد، این است كه این گونه تفسیری را به مثابه یك روش تفسیری میدانند كه در مبانی با تفاسیر متعارف قرآن تفاوتی ندارد. با این حال، هدایت بخشی مؤثرتر قرآن را در عرضه مفاهیم قرآن به همان ترتیبی میدانند كه نازل شده است.
اما آنچه از نوشتههای دكتر نكونام استفاده میشود، این است كه این گونه تفسیری به نظر ایشان مبتنی بر مبانی خاص است كه مهمترین این مبانی، تاریخمندی قرآن و عرفی بودن زبان قرآن است. با توجه به اینكه هریك از مكاتب تفسیری با توجه به مبانی خاص خودش از دیگری متمایز میشود، میتوان گفت كه تفسیر براساس ترتیب نزول با قرائت ایشان یك مكتب تفسیری است.
كدام فهرست از ترتیب نزول؟
یكی از مشكلات تفسیر براساس ترتیب نزول، دستیابی به جدولی مطمئن از ترتیب نزول قرآن است. هم كسانی كه از روی اجتهاد به عرضه ترتیب نزول پرداختهاند مانند خاورشناسان، و هم كسانی كه خواستهاند با تكیه به روایات و منابع ثقلی به فهرستی از ترتیب نزول دسترسی پیدا كنند، نتوانستهاند به فهرستی واحد دست یابند. البته باید اذعان كرد كه برای ترمیم اشكالات و اضطرابهایی كه در متن روایات ترتیب نزول است، میتوان به معیارهای اجتهادی، مانند مضمون سورهها و سبك بیانی سورهها یا به آیات تاریخدار استناد كرد. یكی از استادان محترم در تبیین روش دستیابی به ترتیب نزول قرآن و نقد روش برخی خاورشناسان در این مورد میگوید:«كار غربیها از دو ناحیه اشكال دارد؛ یكی از ناحیه روش علمی، كه آنان برای كشف ترتیب نزول سورهها و واحدهای نزول به طور عمده استنباط و اجتهاد را چاره كار دیدهاند، در صورتی كه كشف ترتیب نزول سورهها و واحدهای نزول، موضوعی نقلی و روایی است و بیشتر از اجتهاد و استنباط بر نقل و ارزیابی آنها تكیه دارد. » (همان، /20)
باید گفت كه موضوع كشف ترتیب نزول سورهها و واحدهای نزول، موضوعی تاریخی است؛ نه صرفاً نقلی. بنابراین اولاً تلقی و تقسیم این موضوع به «نقلی و روایی» و «اجتهادی و استنباطی» صحیح نیست، بلكه اساساً موضوعی تاریخی است. ثانیاً با توجه به آنكه این تاریخ اكنون به طور زنده از دسترس ما خارج است، چارهای نداریم كه براساس دادههای تاریخی كه برای ما یا نقل شدهاند و یا به جای ماندهاند، دست به تحلیل تاریخی بزنیم.
روایات ترتیب نزول هم میتواند به عنوان یكی از این دادهها مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد، اما نمیتوان گفت كه مضامین آیات و یا ساختار آیات نمیتواند در تحلیل تاریخ گذاری واحدهای نزول نقشی داشته باشد و باید فقط بر روایت و نقل استناد كنیم. گویا نویسنده محترم موضوع تاریخ گذاری یك متن تاریخی كه محصول بیست و سه سال است را با موضوعی چون فقه و تشریع اشتباه گرفته است. معمولاً در احكام فقهی شرایع گفته میشود كه این امری نقلی است كه مراد گوینده از «نقلی» در برابر «عقلی» است.
تنازل از ادعای تفسیر براساس ترتیب نزول
یكی از نویسندگان محترم پس از اذعان به اینكه نمیتوان به این راحتی به ترتیب نزولهای موجود در روایات یا مبتنی بر اجتهاد افراد تكیه كرد، در یك اظهارنظر از ادعای اصلی كه تفسیر براساس ترتیب نزول است، تنازل میكند و میگوید:«محور فهم این مسئله شناخت مفاهیم كلیدی تحول ساز است، نه تاریخ گذاری آیات و سورهها. مَثَل عمل پیامبر مثَل مربی نقاشی و خط است كه صرف نظر از بزرگی و كوچكی دانش آموز و متربی، سرمشقی میدهد و تمرینی میدهد. هر زمان شاگرد آن را با موفقیت به پایان رساند، سرمشق بعد را به او تمرین میدهد تا به تدریج مهارت وی را افزایش دهد. طولانی و كوتاهی دوره، محصول تلاش محصل از درون و رفع برخی موانع از بیرون است و تاریخ و زمان در آن نقش ماهوی و عنصری اصلی را بازی نمیكند. » (همان، /65)
باید گفت كه این نكته نویسنده، یعنی «شناخت مفاهیم كلیدی تحول ساز و نه تاریخ گذاری آیات و سورهها» نكتهای قابل تأمل است و البته به نظر میرسد كه نوعی عقب نشینی از تأكید بر تفسیر بر پایه ترتیب نزول باشد. اما نویسنده محترم در ادامه، مَثل پیامبر را مَثل مربیای دانسته است كه به كودكی خط یا نقاشی میآموزد كه بیشك باید در سیری معقول پیش رود و نمیتوان این سیر طبیعی را به عكس در مورد كودكی دیگر به انجام رساند. اما به نظر میرسد كه این قیاس، قیاسی مع الفارق است. خط و نقاشی یك مهارت است كه تقریباً- صرف نظر از استعدادهای گوناگونی كه در كودكان است- همه كودكان قبل از آموزش خط و نقاشی با هم یكساناند و از این رو همه آنها باید سیر تقریباً یكسانی را طی كنند. اما نه میتوان همه جوامع بشری را به مانند كودكان، یكسان دانست و نه قرآن را میتوان به مثابه تعلیم دهنده یك مهارت در نظر گرفت.
در اینكه باید برای هدایت هر جامعهای خط سیری را طراحی كرد و به تدریج بدان عمل كرد، تردیدی نیست؛ اما مسئله آن است كه ما همه جوامع را یكسان بپنداریم و برای همه آنها نسخهای واحد بپیچیم و فكر كنیم كه عمل به این نسخه، بیماری هریك از جوامع را به تدریج برطرف میكند و همه این جوامع با پیمودن دوران عمل به این نسخه، به سلامتی كامل دست مییابند.
من میخواهم در اینجا مَثل دیگری بزنم كه فكر میكنم این مثَل برای امر هدایت به واقع نزدیكتر باشد تا مَثل نویسنده محترم. فرض كنید كه دو خطیب درصدد هستند تا هر یك طی دورهای یك ماهه به تبلیغ امور دینی بپردازند؛ یكی، در جمعی كه همه ثروتمند و مرفّه هستند و دیگری، در جمعی كه به نان شب خود نیز محتاجاند. آیا میتوان در هر دو مورد از یك سیر تبلیغی و مفاهیم كلیدی یكسان استفاده كرد؟ اگر خطیب اول مرتب بر این نكته تأكید كند كه «چرا از مواهب الهی استفاده نمیكنید و از روزیهای حلال بهره مند نمیشوید» و خطیب دوم تأكید كند كه « چرا اموالتان را در راه خدا نمیدهید و چرا مسجد و مدرسه و بیمارستان نمیسازید»، آیا هر دو، راه را اشتباه نرفتهاند؟ بنابراین جوامع را نمیتوان با كودكان بدون مهارت یكسان در نظر گرفت كه برای كسب مهارت در یك امر، همگی نیازمند خط سیر آموزشی یكساناند.
تعیین معنای آیات براساس آیات نازل شده قبلی
نویسنده كتاب پا به پای وحی مینویسد:«این روش تفسیری چون با توجه به زمان و ضرورت نزول آنها صورت میگیرد، صحیحتر و كاملتر خواهد بود. ضمناً معنی و مراد هر آیه و كلمه یا گروه آیات را نه با استمداد و استفاده از آیات و سورههای نازل شده بعدی، بلكه با تعمق در خود آیه در شرایط نزول مربوطه و با توجه به مراحل طی شده در زنجیره گروههای پیشین و آیات ابلاغ شده قبلی به دست میآوریم. اگر به ابهام و اشكالی در تشخیص دقیق و منظور از آیه برخوردیم، از جریان وحی جلو نزده تعجیل نمیكنیم و به سراغ سورهها و آیات آینده نمیرویم. امیدوار و منتظر میمانیم تا تنزیلهای بعدی- همان گونه كه برای رسول مكرم و معاصرینش پیش آمده است- روشنگری و راهنمایی لازم را بنماید. (بازرگان، /10)
یكی دیگر از طرفداران تفسیر براساس ترتیب نزول نیز مینویسد:
«هیچ گاه مفسّر قرآن به خود اجازه نخواهد داد كه معنای یك آیه را كه مسبوق به آیات فراوان دیگری است در یك معنا به طور مجرد از دیگر معانی در نظر بگیرد.» (ده گفتار در تفسیر براساس ترتیب نزول، /22)
پیش فرض این نویسندگان محترم آن است كه لزوماً باید مبنای هر سخنی از هر گویندهای مستلزم فهم معنای سخنان قبلیاش باشد؛ در حالی كه چنین فرضی درست نمیباشد و حداقل باید این را اثبات كرد. چرا باید چنین باشد؟ آیا نمیتواند هر سخنی در بستر خودش معنا داشته باشد؟
ظاهراً نظریه پردازان محترم مخاطب قرآن را انسانی فرض كردهاند كه از ابتدای نزول قرآن تا انتها ثابت است و در هر روز و شب با آیاتی معین از قرآن روبروست و در حال رشد است و هر یك از آیات، ناظر به آیات قبلی است و آیات بعدی با شخصیتی روبرو هستند كه تمام تعاملات لازم با آیات قبلی را داشته باشد. این امر شاید در مورد تغییر و تحولاتی كه یك ماده در برابر یك تركیب شیمیایی میپذیرد صحیح باشد، اما در مورد انسان و جامعه انسانی این چنین صادق نیست. موضوع انسان و علوم انسانی و نقش عوامل تأثیرگذار بر انسان و جامعه انسانی بسیار پیچیدهتر و متفاوتتر از آن است كه فرض گرفته شده است.
به هر حال به نظر میرسد كه یكی از مهمترین پیش فرضهای طرفداران نظریه تفسیر به شیوه ترتیب نزول آن است كه باید مفاهیم موجود در هر یك از سورهها را حتماً با توجه به آنچه در سورههای قبل آمده تبیین كرد و نیز نمیتوان با توجه به آنچه كه در سورههای بعد آمده، تبیین كرد. آنها باید برای هر دو طرف این پیش فرض دلیل اقامه كنند. اما هیچ كدام از طرفین این پیش فرض مسلم نیست.
اما طرف اول، همیشه این طور نیست كه لازم باشد مفاهیم یك سوره با آنچه در سورههای قبل آمده تبیین شود، بلكه فرض اصلی بر این است كه كلام گوینده در هر یك از سخنانش كه به ظاهر مستقل از دیگری است، خود دارای معنای قابل فهم برای مخاطبان میباشد و نباید مستلزم آن باشد كه مخاطب برای فهم آنها همه سخنان قبلی گوینده را نیز در نظر بگیرد. بنابراین ضرورتی ندارد كه برای فهم آیه هفتم سوره حمد به سورههای نازل شده قبلی مراجعه كنیم. این آیه صرف نظر از هر آیه دیگری، خودش دارای معنای بسیار روشن برای مخاطبانش است. از طرف دیگر، چه اشكالی دارد كه گوینده بعداً مطالبی را بگوید كه جزئیات بیشتری را در مورد سخنان قبلیاش ارائه كند. آیه هفتم سوره حمد برای همه مخاطبان، صرف نظر از هر آیه دیگر دارای معنای روشن است. اما خداوند در آیات دیگری از قرآن به بیان مصادیق سه گروه نام برده شده در این آیه پرداخته است و به نوعی مفسّر آنهاست.
توضیح آنكه ما میتوانیم از یك گزاره، معنایی را استنباط كنیم و در عین حال، میتوانیم از تركیب همان گزاره با گزاره یا گزارههای دیگری معانی جدیدی را كشف كنیم. در اینجا فرقی نمیكند كه گزاره دوم قبل از گزاره اول از گوینده صادر شده باشد و یا بعد از آن. معنایی كه هر گزاره برای خود دارد، معنایی ساده است. اما از تركیب گزارهها، استدلال به وجود میآید و از این تركیب، گزاره سومی به وجود میآید كه آن نتیجه دو گزاره مقدماتی است. بنابراین نمیتوان مفسر را از كشف و اظهار معنای جدید كه حاصل مقایسه گزاره نخست با گزاره دیگر است بازداشت؛ هرچند كه گزاره دوم سالها بعد، از گوینده صادر شده باشد.
اشكال به روش علامه طباطبایی در تفسیر مصحفی
یكی از نویسندگان طرفدار تفسیر براساس ترتیب نزول در اشاره به علامه طباطبایی و روش تفسیری ایشان مینویسد:«گاهی مشاهده میشود كه مفسّری به معنای ابتدایی و سطحی و لغوی بسنده كرده و تبیین آن را به آینده موكول كردهاند. در این صورت مخاطب میتواند معترض باشد كه این چه سبك تفسیری است كه مفسّر در آن توانایی لازم برای تفسیر مطالب را در جای جای سورهها ندارد.»
همچنین نویسنده دیگری با اشاره به علامه طباطبایی مینویسد:
«برخی مفسران كه به روش قرآن به قرآن به تفسیر پرداختهاند، برای تفسیر یك آیه یا یك واژه در یك آیه از آیاتی استفاده كردهاند كه آن آیه بعد از آیه مورد نظر نازل شده است. در اینجا این پرسش قابل طرح است كه آیا زمانی كه این آیه نازل شد و پیامبر آن را تلقی فرموده و بر مردم خواندند، این آیه به تنهایی واضح و روشن بوده است یا نه؟ اگر این آیه در عصر نزول بر مردم خوانده شده باشد و لازم باشد برای درك معنای آن صبر كنند تا آیات دیگری كه بیانگر معنای آن اصطلاحات هستند نازل شود، مستلزم آن است كه مخاطب پیامبر مدتی در بلاتكلیفی و بدون فهم مقصود وقت را بگذراند تا مگر آیهای نازل شود و او بتواند با استفاده از آن به معنای آیهای كه قبلاً نازل شده دست پیدا كند.» (همان، /24-25)
ای كاش در همین یك مورد كه از تقوا و متّقین سخن گفته شده است (رك: همان، /22)، بحث كاملی صورت میگرفت تا خواننده به حُسن و نیكویی تفسیر ترتیبی پی میبُرد و در آن صورت نیازی به بیان این همه ادلّه و توضیح نبود!
در اینجا كار علامه در تبیین موضوعات قرآنی دارای اشكال دانسته شده است، اما معلوم نیست كه كار ایشان دقیقاً دارای چه اشكالی است. گفته شده كه متّقین در سوره قلم، ویژگیهای متّقین سورهی بقره را ندارند، اما معلوم نیست كه چه ویژگیهایی دارند! در مورد تفسیری كه مفسران از «شفع» و «وتر» عرضه كردهاند نیز اشكالاتی گرفته شده است، اما ای كاش گفته میشد كه براساس تفسیر به شیوه ترتیب نزول، معنای شفع و وتر چیست. در مجموع در این نوشته، حتی یك مورد بیان نشده كه خواننده به وضوح دریابد كه این سبك از تفسیر چه چیز حل نشدهای را حل میكند.
در مورد تفسیر آیه هفتم سوره مباركه حمد بین فهم معنای یك آیه و توضیح بیشتر در مورد مصادیق آن اشتباه كرده است. هیچ گاه مفسرانی چون علامه طباطبایی كه در تبیین آیه «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ... » به آیاتی مانند «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ... » (نساء/69) اشاره كردهاند، مدعی نشدهاند كه مخاطبان اولیه برای فهم مراد خداوند از آیه هفتم سوره حمد نیاز داشتد تا آیه 69 سوره نساء نازل شود. بلكه آیه هفتم سوره حمد، صرف نظر از آیات دیگر نیز برای آنها معنا داشت و معنایش هم قابل فهم بود. اما آیات بعدی در بیان مصادیق، كمك بیشتری میكند.
استناد به برخی از روایات در اثبات ضرورت روش تفسیر براساس ترتیب نزول
استاد حكیم میگوید:«روایت پیامبراكرم «لو أنَّ الناس قرَأوا القرآنَ كما انزلَ اللهُ ما اختلف اثنان» (مجلسی، 89/48). یكی از دلایل دقت در سیر نزول قرآن و بازگشت به تأمل دوباره همراه با تاریخ نزول آیات الهی و نشاندن خود در جای مخاطبان آن روز قرآن كریم و دریافت این سیر است. (همان، /61)
این روایت بر فرض صحت سند، تصریح در این امر ندارد كه منظور پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرائت و خواندن قرآن مطابق ترتیب نزول باشد، بلكه ممكن است منظور این باشد كه بدون كم و كاست بخواند كه در این صورت منظور آن است كه به جمع آوری همه آنچه نازل شده تأكید ورزد. علاوه بر آنكه این روایت به همراه برخی روایات دیگر احتمالاً جعلی باشد و هدف جعل كنندگان آن باشد كه القا كنند قرآن موجود مشتمل بر همه « ما انزل الیه» نیست، همان طور كه القای این معنا در روایت بعدی «لو قَدْ قَرأ القُرآنَ كما أنزل لألْفیتنا فیه مسمّین» از پرده برون افتاده است. نویسنده محترم در مورد روایتی كه به امام باقر (علیه السلام) نسبت داده شده كه «ما ادَّعَی اَحَدٌ مِنَ الناسِ انَّهُ جَمعَ القُرآنَ كُلَّهُ كما انزِلَ إلا كذّابٌ و ما جمَعَهُ و حفِظَهُ كما نزَّلهُ اللهُ تعالی إلا عَلِیُّ بنُ ابی طالبٍ (علیه السلام) و الائمةُ مِن بَعدِهِ» (كلینی، 1/ 228) میگوید: «حمل لفظ «كما انزل» بر مفهوم كاستی و نقصان نیاز به مقدمات خارجی دارد.» (ده گفتار در تفسیر براساس ترتیب نزول، /63).
در اینجا كسی میتواند این قرینه را نشان دهد و آن كلمه «كلّه» قبل از عبارت «كما أنزل» است. نویسنده محترم مدعی شده است كه اصطلاح «كما انزل» در روایت «لو قد قرأ القرآن كما أنزل لألفیتنا فیه مسمّین» (عیاشی، 1/ 13؛ مجلسی، 115/89) نیز به معنای ترتیب نزول است. ایشان در این باره میگوید:
«امام میفرماید: «لالفیتنا فیه» یعنی ما را در قرآن خواهی یافت و نمیفرماید «اسماء ما را خواهی یافت» و در واقع لفظ «مسمّین» بیانگر خصوصیات و حالت یافتن اهل بیت (علیهم السلام) در قرآن «كما انزل» میباشد. بنابراین میتوان گفت لفظ «مسمین» در اینجا اصلاً به معنای اسم مصطلح «نام» نیست؛ بلكه به معنای نشانه است و معنای كلام امام آن است كه اگر قرآن كریم آن گونه كه نازل شده است، یعنی به ترتیب نزول خوانده شود، نشانههای ما اهل بیت (علیهم السلام) را در آن خواهید یافت.» (همان، /64)
نویسنده محترم در ادامه برای تأیید برداشت خود از روایت میگوید:
«اگر محقق اندك آشنایی با مباحث قرآنی داشته باشد، متوجه آن خواهد شد كه اهتمام خداوند متعال در قرآن كریم اساساً به آوردن اسماء افراد نیست، بلكه هدف بیان حقایق است و افراد بسیار زیادی هستند كه قرآن كریم از آنها و اعمالشان سخن گفته، اما اسمی از آنها به میان نیاورده است و در واقع تنها به بیان نشانههای ایشان پرداخته است. چنان كه از میان چندین هزار پیامبری كه خداوند متعال به سوی خلق فرستاده است، تنها نام عده معدودی از ایشان را در قرآن كریم آورده و خطاب به پیامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: «مِنْهُم مَنْ قَصَصْنا عَلیَكَ وَ مِنهُم مَن لَمْ نَقْصُص» نیاوردن نام ایشان یا نقل نكردن قصص آنها دلیل بر نبودن آنها و یا نقص قرآن كریم نخواهد بود. » (همان، /65)
در اینجا چند نكته را یادآور میشوم: اول آنكه با همه این مقدماتی كه نویسنده محترم آورد تا اثبات كند كه اگر قرآن به ترتیب نزول خوانده شود، نشانههای اهل بیت (علیهم السلام) را در قرآن خواهد یافت، جای این سؤال وجود دارد كه كسی بپرسد: چرا اگر قرآن به ترتیب فعلی خوانده شود، نمیتوان نشانههای اهل بیت (علیهم السلام) را در آن یافت؟ دوم آنكه این اظهارنظر ایشان كه در قرآن به نام بردن از افراد اهتمامی نشده است، عمومیت ندارد. قرآن كریم در بیان داستان بنیاسرائیل 136 بار از حضرت موسی (علیه السلام) نام برده است! سوم آنكه قرآن نمیگوید كه از برخی پیامبران نام میبریم و از بسیاری نام نمیبریم! بلكه میگوید داستان برخی را میگوییم و داستان برخی را نمیگوییم. به این معنا كه اگر از آنها نامی برده نشده، داستانی نیز ذكر نشده است. اما اینكه نویسنده میگوید «نیاوردن نام ایشان و یا نقل نكردن قصص آنها دلیل بر نبودن آنها و یا نقص قرآن كریم نخواهد بود» ما نیز با ایشان كاملاً موافقیم، اما این امر چگونه ادعای ایشان را در تفسیر و تبیین روایت ثابت میكند؟!
دیدگاه سوم: تفسیر تاریخی قرآن
در دهههای اخیر، نظریهپردازیهای جدیدی در حوزه ارتباط پیامهای قرآن با حوادث و وقایع و واقعیتهای عصر شكل گیری متن قرآن به عرصه اندیشههای قرآن پژوهانه گام نهاده است. پیشینیان در بیان ارتباط آیات قرآن با واقعیتهای عصر نزول، آن را در قالب اسباب نزول بیان میكردند. آنها بر این باور بودند كه آیات قرآن از نظر دارا بودن سبب یا عدم آن بر دو دسته است: دستهای كه بدون هیچ سبب خاصی نازل شده است و بیشتر آیات قرآن در این دسته، كه تنها به خاطر هدایت انسانها به راه راست نازل شده است، قرار دارد و دسته دوم آیاتی است كه به دنبال واقعه یا سؤالی نازل شده است.اما معاصران در تبیین ارتباط قرآن با شرایط و وقایع عصر نزول از موضوع اسباب نزول عبور كرده و بر نقش واقعیتهای موجود در زمان نزول قرآن بر شكل دهی الفاظ و معانی قرآن تأكید كردهاند. نصر حامد ابوزید، محمد آركون و حسن حنفی جزء این گروه از روشنفكران دینی هستند. (بسّام الجمل، /132)
حسن حنفی در نوشتهای با عنوان «الوحی و الواقع؛ دراسة فی اسباب النزول» میگوید كه برخلاف نظریه پیشینیان، هیچ آیهای از آیات قرآن بدون سبب نازل نشده است، بلكه همه آیات قرآن برآمده از اسباب و واقعیتهای خارجی است. (همان، /26) این روشنفكران گرچه بر تاریخمندی متن قرآن تأكید دارند، اما هیچ كدام در حوزه ترتیب نزول و تفسیر قرآن براساس ترتیب نزول وارد گام ننهادهاند. آقای دكتر جعفر نكونام با اختصاص بخش عمدهای از فعالیتهای پژوهشی خود بر موضوع تاریخ گذاری و تاریخمندی قرآن و مفاهیم آن، بر این باور است كه توجه به این دو موضوع و تفسیر قرآن براساس ترتیب نزول میتواند تحولی مهم در عرصه تفسیر قرآن كریم به وجود آورد. دیدگاه این قرآن پژوه با آنچه در دو دیدگاه قبل آمد متفاوت است. ایشان از تفسیر براساس ترتیب نزول با عنوان تفسیر تاریخی نام میبرد كه باید اذعان كرد كه این اصطلاح مفهومی گستردهتر از تفسیر براساس ترتیب نزول دارد. در واقع تفسیر براساس ترتیب نزول، یكی از انواع تفسیر تاریخی است. از این رو طبق این دیدگاه، هرجا كه پای تفسیر قرآن به میان میآید، اعم از اینكه یك سوره مورد تفسیر قرار گیرد یا یك آیه و یا یك واژه و یا حتی اگر تفسیر موضوعی باشد، باید به تاریخ نزول هریك از واژهها، آیات و سورههای قرآنی توجه شود. (نكونام، تفسیر تاریخی قرآن، /44-43)
به نظر دكتر نكونام اغلب تفاسیری كه از سورههای قرآن به دست داده میشود، حاصل نگرشی انتزاعی و كلی گرایانه و بریده از بستر تاریخی نزول آنها و با تلقی ماورائی و آسمانی نسبت به زبان قرآن است، حال آنكه این نگرش و تلقی، آدمی را از فهم صائب و صحیح مراد الهی بازمی دارد. (نكونام، تفسیر سوره علق در بستر تاریخی، /63). به نظر ایشان هر واحد نزول قرآن به مثابه خطبه خطیبی حكیم و بلیغ است كه حسب مقتضای حالات و حاجات مردم عصر و مصر نزول قرآن ایراد شده است. از این رو مقتضیات و اسباب نزول آیات قرآن در خود آیات انعكاس پیدا كرده است. (نكونام، درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن، / 123)
از این رو از نظر ایشان، بهترین روش تفسیر قرآن، تفسیر تاریخی قرآن كریم است؛ چون قرآن متنی تاریخمند است و طی 23 سال به اقتضای شرایط و مقتضیات عصر رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است و این شرایط و مقتضیات، قراین حالی و مقامی آیات قرآن به شمار میروند و تردیدی نمیتوان داشت كه هر كلام بدون لحاظ قرائنش به درستی و روشنی فهمیده نمیشود. اندك توجهی به اینكه هر یك از سورههای قرآن متناسب با شرایط تاریخی و جغرافیایی ویژه و خطاب به مردمی با رفتارها و آداب و رسوم خاص نازل شده است، كافی است كه بفهماند این واقعیات در نوع بیان قرآن تأثیرگذارند و به منزلهی قراین حالی فهم قرآن تلقی میشوند و نادیده گرفتن آنها، فهم مبهم یا نادرستی را از آیات قرآن به دست میدهد (نكونام، تفسیر تاریخی قرآن، /45). البته ایشان هم الهی بودن متن قرآن و هم جاودانگی پیامهای قرآن را باور دارند. (نكونام، تفسیر سوره علق در بستر تاریخی، /64-65)
طبق بیان ایشان، انكارناپذیر است كه قرآن به ترتیبی خاص نازل شده است و بیتردید رعایت این ترتیب نزول مهم بوده است. حال باید پرسید: اگر رعایت ترتیبی كه قرآن بر آن نازل شده، مهم بوده است. چرا باید این ترتیب در تفسیر قرآن رعایت نشود؟ (همان، /49) عقل نیز حكم میكند كه باید امام علی (علیه السلام) مصحف خود را موافق نزول مرتب كرده باشد؛ زیرا از طرفی بدیهی است كه خداوند حكیم است و كاری بیحكمت نمیكند و خداوند قرآن را به ترتیب تاریخی نازل كرده است و به طور قطع بر این ترتیب حكمتی مترتب بوده است؛ چنان كه فرموده: «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً* وَ لاَ یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَاکَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِیراً» (فرقان/ 32-33) و از طرف دیگر مسلم است كه امام علی (علیه السلام) نیز حكیم بوده است و لذا او باید در امر مهمی چون ترتیب دادن به قرآن به مقتضای حكمت عمل كرده باشد.
اگر پذیرش این مطلب كه كار خداوند حكیمانه است لازم است، باید قبول كرد كه موافق نزول بودن قرآن حكیمانه است و اگر مسلم است كه حضرت علی (علیه السلام) حكیم بوده است، باید پذیرفت كه قرآن را حكیمانه یعنی به ترتیب نزول مرتب ساخته است (همان، /48) این سخن به طور تلویحی بر این امر دلالت دارد كه قرآن موجود به ترتیبی غیرحكیمانه مرتب شده است، به هر حال، یكی از مبانیای كه طرفداران نظریه تفسیر تاریخی باید به آن پاسخ دهند، بیان شفاف مواضعشان در مورد این مسئله است كه ترتیب موجود در قرآن را چگونه ارزیابی میكنند.
تفاوت تفسیر مصحفی با تفسیر تاریخی
سؤالی كه در اینجا مطرح است، این است كه در صورت تفسیر قرآن براساس نزول، تفسیر قرآن دچار چه تفاوت یا تفاوتهایی میشود. آقای نكونام این تفاوت را بسیار گسترده میبیند و در این باره میگوید:«كسانی كه سورههای قرآن را به ترتیب نزول و با توجه به بستر تاریخیاش مطالعه كرده و به دستاوردهای بسیار چشمگیر و تأثیرگذار آن دست یافتهاند، برای آن ارزش و اهمیت فراوانی قائلاند. این دستاوردها چندان چشمگیر و تأثیرگذار است كه بسا اغراق نباشد اگر گفته شود نو بودن دینی كه حضرت قائم (علیه السلام) آن را پس از قیام خود ترویج خواهند كرد (مجلسی، 135/25)، به سبب مطالعه قرآن به ترتیب نزول و در بستر تاریخیاش است. » (همان، /45)
ایشان این تأثیر را نه تنها خاص آیات احكام، بلكه به همه آیات قرآن تعمیم میدهد. وی در این باره مینویسد:
«اهمیت توجه به نظم و ترتیب نزول به آیات الاحكام و آیات تاریخی قرآن اختصاص ندارد. ملاحظه دیگر آیات نیز مانند آیات قصص و قیامت نشان میدهد كه آنها هم با رعایت مناسبت تاریخی و مقتضای حال مخاطبان در دورههای مكی و مدنی نازل شدهاند و لذا توجه به زمان و ترتیب و بستر نزول آنها نیز ضروری مینماید.» (همان، /49)
البته نویسنده محترم نگفتهاند كه به طور مثال سوره یوسف چگونه با توجه به مقطع زمانی خاصی كه در آن نازل شده است، دارای معنای خاصی است كه اگر در شرایط دیگری نازل میشد، به گونه دیگری بود و معنای آن نیز تغییر میكرد؟! به نظر میرسد كه ادعای تاریخمندی در مورد همه موضوعات قرآنی ادعای اغراق آمیز است.
همچنین در این نظریه، یكی از نتایج تفسیر تاریخی را از میان برداشتن اختلافات تفسیری ذكر كرده و گفتهاند:
«چنین مطالعهای اگر به ترتیب پیدایش و پیشرفت شرایط و حوادث باشد، نتایج مطالعه دو چندان خواهد شد و قریب به تمام اختلافات تفسیری از میان برداشته خواهد گشت. » (همان، /46)
به نظر میرسد كه در این زمینه نیز اغراق شده است. بسیاری از زمینههای پیدایش اختلافات تفسیری هیچ ربطی به موضوع تاریخ نزول ندارد. به طور كلی میتوان گفت كه عمده اختلافات تفسیری از سه ناحیه ناشی میشود: متن قرآن، موقعیت نزول آیات و شخصیت مفسّر. در متن قرآن، اموری چون الفاظ چند اشتراك لفظی، حقیقت و مجاز، معانی حروف، مرجع ضمیر، وجوه اعراب، اختلاف در تقدیر، اجمال لفظ و اختلاف قرائات موجب اختلاف در تفسیر شده است. در مورد نظریات و اعتقادات مفسّر نیز عواملی چون اختلاف در منابع قابل استناد در تفسیر، باورهای كلامی و اعتقادی مفسّر و جهتگیریهای عصری مفسّر از عوامل مهم اختلاف در تفسیر از ناحیه مفسّران است. (4)
البته اختلافاتی كه نویسنده مقاله «تفسیر تاریخی قرآن» یادآور شده است، به عنوان یكی از عوامل سه گانه مورد اشاره قابل قبول است. عدم توجه به موقعیت نزول و گزارشهای متعدد در موقعیت نزول برخی آیات سبب اختلاف در تفسیر شده است. این موضوع حتی در زمان صحابه نیز مورد توجه قرار داشته است. نقل است كه عمر روزی با خود سخن میگفت و شكوه داشت از اینكه چسان امت پیامبر با هم اختلاف میورزند و حال آنكه پیغمبرشان یكی و قبلهشان نیز یكی است. در همین حال ابن عباس به وی گفت: قرآن در میان ما نازل شد، خواندیم و یاد گرفتیم و دانستیم كه در چه مورد نازل شده است. اما پس از ما مردمی میآیند كه نمیدانند و همچنین مقتضیات حال را درك نمیكنند و رأی خود را در فهم قرآن دخالت میدهند. این است كه اختلاف پیدا میشود و چه بسا كه اختلاف، كار را به كشتار برساند. عمر از شنیدن این سخنان خشم گرفت و ابن عباس را از نزد خود راند. ابن عباس رفت و عمر ساعتی اندیشید. گفته ابن عباس به نظرش درست آمد. او را خواست و گفت: آنچه گفتی تكرار كن. ابن عباس نیز چنان كرد. عمر سخن او را شنید و فهمید و شگفتی كرد. (رامیار، /627)
مبانی تفسیر تاریخی
عمدهترین مبنای این دیدگاه، مبنای زبان شناختی است. پیش فرض اساسی تفسیر تاریخی قرآن این است كه معنای مراد خدای تعالی از الفاظ و تعابیر قرآن عبارت از همان معنایی است كه عرب حجاز در عصر نزول میفهمیدند. بر این اساس تأكید بر این است كه در تفسیر قرآن باید به همان اطلاعات و منابعی مراجعه كرد كه میتواند معهودات عرب حجاز را در عصر نزول به ما گزارش كند. تلقی نویسنده این است كه قرآن به همان زبان متعارف و رایج عرب حجاز عصر نزول نازل شده است. بنابراین باید به اطلاعاتی مراجعه كرد كه زبان متعارف آن مردم را به ما بشناساند. به موجب این پیش فرض هیچ لفظ و آیهای در قرآن وجود ندارد كه آن مردم به معنای مراد خدا از آن پی نبرده باشند. بر این اساس، تفسیر یعنی پرده برداشتن از الفاظ و عبارات قرآن امری عارضی است و نه ذاتی. یعنی عرب عصر نزول مراد لالهی را از الفاظ و عبارات قرآن به روشنی درمییافتند و نیاز به تفسیر برای مردمانی پدید آمد كه در عصر و مصر نزول قرآن وجود و حضور نداشتند. بر اثر گذشت زمان و تطور معنایی واژگان و تعابیر زبان عربی و از میان رفتن قراین حالی و مقامی آیات قرآن نیاز به تفسیر پیدا شد. (نكونام، تفسیر تاریخی قرآن، / 49-50)نقد دیدگاه تفسیر تاریخی
درباره این برداشت و قرائت از تفسیر براساس ترتیب نزول چند نكته یادآوری میشود. باید گفت كه در مورد سه گزاره هیچ كدام از مفسران قرآن تشكیك نكردهاند:1-قرآن كریم به تدریج بر پیامبر نازل شده است و آن حضرت نیز به همان ترتیبی كه نازل میشد، بر مردم میخوانده است. مستند این گزاره نص آیات قرآن كریم است؛ «لَوْ لاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً» (فرقان/ 32)، «وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُکْثٍ» (اسراء/106)
2-دانستن مناسبتهایی كه برخی از آیات در آن نازل شده است، در تفسیر قرآن فی الجمله نقش دارد. همه مفسران قرآن پذیرفتهاند كه بخشی از قرآن ناظر به پیشامدها یا پرسشهایی است كه در عصر نزول پیش آمده است. تقریباً پانزده درصد از قرآن دارای اسباب نزول خاص تلقی شده است.
3-برای فهم مفاهیم اولیه و كاربردی واژهها و عبارات قرآن باید تا آنجا كه ممكن است، به فرهنگهای عربی معتبر كه كاربردهای عصر نزول قرآن یا نزدیك به آن را گزارش میكنند مراجعه كرد و حتی الامكان معنای موضوع له و استعمالی آنها را در عصر نزول قرآن به دست آورد.
اما مفسران قرآن كریم علاوه بر این پیشفرضها، دارای پیش فرضهای دیگری نیز بودهاند كه برخی از آنها به قرار زیر است:
1-مخاطب قرآن فقط اعراب جزیرة العرب در عصر نزول نبودهاند، بلكه همه انسانها از بدو نزول قرآن تا زمانی كه دنیا برپاست، مخاطب قرآن به شمار میآیند، گرچه بدون شك مردم جزیرة العرب در عصر رسالت پیامبر اكرم، مخاطبان اولیه قرآن بودهاند.
2-نمیتوان ادعا كرد كه چون قرآن كریم به زبان عربی مبین نازل شده است، باید مردم عرب در آن زمان تمام معنای مراد از همه آیات قرآن را میفهمیدند. در هیچ زبانی چنین نیست كه همه مردمی كه به آن زبان سخن میگویند، سخنان یك خطیب را كه به آن زبان سخن میگوید به یك اندازه بفهمند. اینكه قرآن به زبان عربی مبین نازل شده است، به این معناست كه قرآن به زبان خاص یك قبیله نازل شده است كه به طور طبیعی برای همه قبایل قابل فهم نیست. قرآن كریم به زبانی نازل شده است كه برای همه قبایل قابل فهم بوده است. میتوانیم این موضوع را به زبان بین المللی مثال زد. به طور مثال، زبان انگلیسی در جهان امروز دارای لهجههای مختلف است، اما زبان انگلیسی بین المللی برای همه لهجهها قابل فهم است. مكه نیز مركز رفت و آمد تجاری و مذهبی بوده است، از این رو زبان عربی در آنجا از غرابتهایی كه معمولاً در زبان هریك از قبایل بوده، بركنار بوده است.
3-بیشتر آیات قرآن زمانمند نیست. وحی الهی بیشتر از آنكه خصوصیات عصری و مصری مخاطبان را در نظر بگیرد، ناظر به هدایت انسان به صراط مستقیمی است كه براساس فطرت انسان شكل گرفته است. همین طور بیشتر آموزههای قرآن سخن از واقعیتهای تاریخی و نیز حقایق ماورائی دارد كه زبان و قومیت و تاریخ و جغرافیای نزول قرآن در مورد آنها هیچ نقشی ندارد. نقل قصههای قرآن و نیز خبر دادن از زندگی پس از مرگ و نیز عالم غیب از این دسته از آموزههای قرآن است كه بخش عظیمی از حجم قرآن كریم را دربرمیگیرد. این آموزهها كمابیش در دیگر كتب آسمانی پیشین كه نه زبانشان عربی بوده و نه مخاطبانشان اعراب جزیرة العرب بودهاند، به عینه آمده است؛ «وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ» (شعراء/ 196)
4-همه واژهها و عبارات قرآن را نمیتوان در چارچوب همان معانی موضوعٌ له و كاربردی عرب عصر نزول معنا كرد. بلكه هر جریان اجتماعی سیاسی وقتی به وجود میآید، به ویژه وقتی مدعی ایجاد تحولات گسترده در ساحتهای مختلف زندگی انسان میشود، به همراه خود معانی جدیدی را میآفریند و به واژهها و عبارتها، معناهایی تزریق میكند و در نتیجه اصطلاحات جدیدی شكل میگیرد. قرآن نیز به مثابه متنی كه همپای یك تحول بزرگ كه جنبههای مختلفی از قبیل فلسفی، كلامی و اجتماعی داشته است، از این امر مستثنا نیست. بنابراین برخی از واژهها در فرهنگ خود قرآن دارای معنایی خاص شدهاند كه گرچه بیارتباط به معانی وضعی و كاربردیشان در عصر نزول نیستند، اما در فرهنگ قرآن دارای معنای متفاوتی هستند.
دو نكته دیگر نیز بایسته ذكر است: یكی آنكه تفسیر قرآن یكسر عارضی دانسته شد و دیگر آنكه بیان شد كه ریشه تقریباً تمام اختلافات تفسیری آن است كه قرآن به روش تاریخی تفسیر نمیشود!
تردیدی نیست كه بخش عمدهای از نیاز قرآن كریم به تفسیر، نیازهایی است كه در گذر زمان عارض شده است. گذشت زمان و پرده ابهامی كه بر برخی موقعیتهای نزول افتاده، غُبار غربتی كه بر برخی از مفردات قرآن نشسته، عدم آشنایی بسیاری از مسلمانان با زبان عربی و ادبیات عرب و نیز پرسشها، شبهات و نیازهای عصری و انتظاراتی كه مردم از قرآن دارند، همگی عواملی هستند كه نیاز به تفسیر قرآن را دامن میزنند. با این حال همه عوامل عارضی نیستند، بلكه برخی نیز ذاتیاند. اجمال بسیاری از آیات الاحكام، آیات متشابه و ذوبطون بودن قرآن از مواردی است كه نیاز برخی از آیات قرآن به تفسیر را مسلم میسازد. آیات احكام باید توسط پیامبر بیان شود. آیات متشابه باید توسط محكمات تفسیر شود و معانی بطنی نیز چیزی نیست كه در معنای ظاهر قرآن باشد. (رك: شاكر، نیاز به تفسیر؛ ذاتی یا عرضی؟، /171-180)
نتیجه
از آنچه گفته شد، بر نكات زیر به عنوان خلاصه و نتیجه بحث تأكید میشود.1- همه مفسرانی كه به روش اجتهادی قرآن را تفسیر كردهاند، بر نقش اسباب نزول قرآن و نیز تاریخ و شرایط تاریخی نزول آیات و سورههای قرآن كریم فی الجمله اذعان كردهاند. اما كسانی كه بر تفسیر براساس ترتیب نزول پای میفشارند، همگی بر این نكته توافق دارند كه این تفاسیر به طور كامل وافی به مقصود نبوده است و باید به تاریخ نزول و اسباب نزول قرآن بهای بیشتری داده شود تا فهم بهتر و روانتری از آیات قرآن حاصل شود.
2-طرفداران تفسیر براساس ترتیب نزول در عین توافق بر نكته پیش گفته، همگی یكسان نمیاندیشند. اندیشههایی كه تاكنون در این زمینه ابراز شده است و یا به مرحله عمل درآمده است را میتوان در سه اندیشه خلاصه كرد: الف) اندیشه حصول فهم بهتر در گرو مطالعه قرآن در بستر طبیعی آن كه همان بستر تاریخی است، صورت میگیرد. ب) قرآن با روش نزول تدریجی روش خاصی در تحول آفرینی در فرد و جامعه را پی گرفته است كه جامعه صدر اسلام نمونه بارز موفقیت شگفت آور این روش است، از این رو انتظار تكرار این تحول مبارك در جوامع امروزی نیز در گرو مطالعه و اجرای آموزههای قرآن در همان بستر نزول است. ج) قرآن یك متن تاریخمند است و فهم درست و واقعی آن تنها در گرو آن است كه با توجه به مقتضیات زمان نزول درك شود و هرگونه فهم دیگر كه قرآن را متنی غیرتاریخمند فرض كند، فهمی صائب نخواهد بود، بلكه مشكلاتی را در فهم درست قرآن به وجود خواهد آورد.
3-دیدگاه اول تنها درصدد ایجاد زمینه برای فهم روانتر قرآن است، اما دیدگاه دوم بیشتر در پی احیای دوباره بُعد اثربخشی قرآن است و دیدگاه سوم در پی اصلاح فهم قرآن است، و چنین فرض گرفته شده است كه مفسران به دلیل فاصله گرفتن از زمان نزول و توجه نكردن به قراین تاریخی، از مراد حقیقی متن فاصله گرفتهاند.
4-در دیدگاههای دوم و سوم برخی اغراقها و تعمیمهای ناروا به چشم میخورد. یكسان انگاشتن همه جوامع و انتظار تحولاتی مشابه تحولات صدر اسلام در نظریه دوم و نیز تعمیم تاریخمندی به همه آیات و آموزههای قرآنی در نظریه سوم از مهمترین مواضعی است كه بایسته نقد و امعان نظر است.
پینوشتها:
1. دانشیار گروه علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم.
2. این مجموعه در سال 1363 خورشیدی توسط مؤسسه انجام كتاب منتشر شده است.
3. یادآوری میشود كه شادروان مهندس بازرگان در كتاب سیر تحول قرآن، براساس فرضیات خودش، قرآن را در 194 بخش طبقه بندی كرده است كه هریك از این بخشها یك واحد نزول را تشكیل میدهد. ایشان با محاسباتی كه انجام داده، واحدهای نزول مربوط به هر یك از سالهای رسالت را نیز مشخص كرده است. رك: مهدی بازرگان، سیر تحول قرآن، به اهتمام سید محمدمهدی جعفری، شركت سهامی انتشار، تهران، چاپ چهارم، 1360ش، صص 116-127 (جدول شماره 14).
4. برای تفصیل در مورد هر یك از این عوامل مراجعه كنید به: محمد كاظم شاكر، ریشهیابی اختلافات تفسیری، صحیفه مبین، شماره مسلسل 26، صص 46-58.
1. آل غازی، سید عبدالقادر ملاحویش؛ بیان المعانی علی حسب ترتیب النزول، دمشق، مطبعة الترقی، 1382ق.
2. بازرگان، مهدی؛ پا به پا وحی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374ش.
3. بسّام الجمل؛ اسباب النزول، بیروت، دارالبیضاء، 2005م.
4. بهجت پور، عبدالكریم؛ همگام با وحی، قم، سبط النبی، 1387ش.
5. جوادی آملی، عبدالله؛ تسنیم، قم، اسراء، 1378ش.
6. دروزه، محمد عزّه؛ التفسیر الحدیث، قاهره، عیسی البابی، 1376ق.
7. ....... ؛ سیرة الرسول، صور مقتبسه من القرآن الكریم، بیروت، المكتبة العصریه، بیتا.
8. رامیار، محمود؛ تاریخ قرآن، تهران، امیركبیر، 1362ش.
9. شاكر، محمدكاظم؛ «نیاز به تفسیر، ذاتی یا عرضی؟»، مقالات و بررسیها، دفتر 74، 1382.
10. ..........؛ علوم قرآنی، قم، دانشگاه قم، 1387ش.
11. شبر، سید عبدالله؛ تفسیر القرآن الكریم، قم، مؤسسة دارالهجرة، 1410ق.
12. عیاشی، محمد بن مسعود؛ تفسیر عیاشی، تهران، مكتبة العلمیة الاسلامیة، 1380ق.
13. كلینی، محمد بن یعقوب؛ اصول كافی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام)، 1348ش.
14. مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
15. نكونام، جعفر؛ «تفسیر تاریخی قرآن»، پژوهش دینی، شماره 19، پاییز و زمستان 1388.
16. .......... ؛ «تفسیر سوره علق در بستر تاریخی»، مقالات و بررسیها، شماره 74، 1382ش.
17. .......... ؛ درآمدی بر تاریخ گذاری قرآن، تهران، نشر هستی نما، 1380ش.
منبع مقاله :
پژوهشهای قرآنی، سال شانزدهم، شمارهی 62/63، تابستان و پاییز 1389، صص 90-123.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}